وفای بی وفایان را مجوی!(MN2FZ)
بی وفایی گفتی و شعر یادم او مد
دلم تنگ بود که غصه با غم اومد
نوشتم از غم و اندوه این دل
نوشتم که صبوره،چون کوه این دل
اگه با تو اگه بی تو، توی دشتو توی صحرا بمونه
همیشه عاشق چشمات می مونه
بگو چی شد که من بی تو نشستم
بگو چی شد که من از تو بریدم
مگه روز وصال این تو نبودی
که شعر موندنو واسم می خوندی؟
یار با وفا اگه یادت باشه روز وصلمون گفتی همیشه کنارت هستم مگر اینکه از زمین و آسمون به بن بست بخوریم... حالا خودت بن بست بزرگی هستی و راه منو که بستی هیچ! راه خودتم بستی مهربون....
می خای بارون بشم بر تو ببارم؟!
ولی در تو گل عشقو نبینم؟!!!
می خای سیلاب تو دشت دل بریزم؟
ولی در حسرت غنچه بشینم!
می خای با تو بمونم تا ته خط؟
ولی بیای بگی خسته شدم رفت!
چرا با من نمی سازه دل تو ؟
مگه از جنس فولاده دل تو؟
به روز و شب زدم فریاد و ناله
که این دل غیره تو یاری نداره!