همسفر
چه روزای خوبی بود گذشته ی ما دونفر
کنار هم قوی بودیم پروا نداشتیم از خطر
ولی یه روز یه صاعقه پیوندها رو از هم گسست
تواین زمونه ی خطیر دله منو آروم شکست
حالا تو دست سرد من مونده یک برگ و یک قلم
دیگه تو رو نمی بینم باز دوباره تنها شدم
گریز من از خودمه شکست عشق تو قلبمه
صدای این شکستن ها تو گوش کل عالمه
میخام بازم ببینمت بگم دیروز یادم میاد
اون روزی که گفتی ای خدا کاشکی دیگه بارون نیاد