مرز نیستی!
حرف رفتن را مزن زودست هنوز
قصه ی ماندن بخوان وقتست هنوز
گر نماند فرصتی،اندک زمان ده مهلتی
شاید که فکرت بیادم هست هنوز
نخانم یک غریبه،که غریبت نیستم
مهرت به دلست،عاشقت هستم هنوز
بین من و تو مرز دل و مرز غم است
شاید که ره به نابودی نرسیدست هنوز
من دعا کردم برایت هر شب و هر نیمه شب
شاید که در رویا فرصت دیدارست هنوز
تو رامن چشم در راهم که باز آیی
گر چه هرزست،اما امید هست هنوز