سهم من
هر شب و روزم شب است
غصه ها بر قلب خونم غالب است
شب هجرت شبی پرماجراست
جاده عمرم به مرز انتها است
قصه ی رفتن به معنای غم است
رنگ گریه رنگ درد و ماتم است
در غریبی حس مردن چاره است
در اسیری کار قلبم ناله است
بی کسی اتشی به جان من زدست
هر کسی زخمی به جان من زده ست
بر نگاهم تیرگی نازل شده ست
بر تنم حکم بندگی حاصل شده ستا