روزگار سنگی(MN2FZ)
بگو چی شد که چشمامو ندیدی؟
دل از من کندی و از من بریدی!
می خام با تو باشم اما چگونه؟
می خام تنها باشم اما نمی شه!
اگه شعر و غزل معنا نداره
اگه قلب یخت ازمردنم پروا نداره
یکم اروم بکن این قلب خونو
یکم بشکن واسم کبر و غرورو
منه ساده باید اینو بدونم
که یاری مثل خود اینجا ندارم
ازین دنیای سنگی شکوه دارم
من از دست غریبه ناله دارم
نمی گم من شکستم،تو شکستیم!
درین دنیا تماما خود پرستیم