تو رفتی...
تو دنیا فقط این بود که حرفا مو می فهمید
به پای من می خندید و می گریید
حالا که سر نوشت اینو رقم زد
باید تو قلب دنیا نقش غم زد
تنم روی صلیب بی وفایی خونه کرده
غم دور از تو بودن منو دیونه کرده
میشم دریای غم کوه مصیبت
میریزم هر شب و روز اشک حسرت
دیگه با دل نمی بندم قرار باوفایی
که از چشمام بریزه خون به هنگام جدایی
اگه حرفام نشسته روی قلبت مثل شمشیر
بیا و عمر کوتاهم ز من گیر