مدتی شد که در آزارمو میدانی تو
به کمند تو گرفتارمو می دانی تو
ازغم عشق تو بیمارمو می دانی تو
داغ عشق تو به جان دارمو میدانی تو
اشک می ریزم........
سینه ام مملو از درد است ........
دلم گورستان غم های کهنه و دیرینه است..........
هر دم حلقه ای از اشک چشمانم را در بر می گیرد............
اندوه جدایی در کنج قلبم عزلت گزیده و پا به انتهای راه بی کسی و شروع سبز با هم بودن نمی گذارد...........
بودنم و نبودنم،بودنشان و نبودنشان،ماندم و نماندنم،ماندنو نماندنشان دگر برای قلب خسته و افتاده ام اهمّی ندارد. تنها آرزویم داشتن جایی برای گوشه نشینی و بست نشستن در اوج تنهایی است ...........
در کنج اتاق نمور و تاریک قلبم با نغمه غم انگیز کلاغ های قصه وبا ناله برگ های زرد پاییزی قصه ماتم می سازم و با اندوه دل نفرین نامه ها می نویسم .........
چشم به در دوخته ام هنوز، نه که یار باز اید،نه که یوسف گمگشته باز آید به کنعان....... بلکه منتظر عجل خویش نشسته ام، منتظر پایان این تکرار؛ تکرار بیهوده و بی ثمر زندگی در ین آشفته بازاره دنیا که راهی به دشت شقایق برای رهگذار عمر خسته دلان نمیگشاید........
تکرار من در من تکرار غم ها در روز مصیبت است........
تجلی حادثه در مصیبت ، نمادی از تکرار غم انگیز لحظه های دل خون من .........
کس نمیداند معنای سخنم چیست و رقص قلمم برای آفرینش کلمات قصار و غم انگیز روی هر برگ دفترم از چه بوده و هست !
قطره قطره های باران در خزان از ابر نیست ! از دیدگان خونبار منست که تنهاییم را فریاد می زند........
اما دگر با نوای چنگ دل ، رقص نکنمو گوش به فرامین عشق ندهم و از میخانه مهر و از دستان ساقی غمها ، می ز پیک محبت ننوشم و هیچ راهی جز راهه بیراهه پیشه نگیرم.
احساسم را زیر پای غرورم لگدکوب می کنم که دگر به نگاهی فرو نریزم ودلباخته و معشوق و معطوف هیچ عشق بت نمایی نشوم........
بیاده سازنده بن بستهای غمبار.....
خدایا نگهدار سازنده بن بست های من باش و هیچوقت در رهش بن بست مگذار !