برادرجان نمیدونی چه دلتنگم
برادرجان نمیدونی چه غمگینم
نمیدونی، نمیدونی برادرجان
گرفتار کدوم طلسم و نفرینم
نمیدونی چه سخته دربدر بودن
مثل طوفان همیشه در سفر بودن
برادرجان، برادرجان نمیدونی
چه تلخه وارث درد پدر بودن
دلم تنگه برادرجان
برادرجان دلم تنگه
دلم تنگه از این روزهای بیامید
از این شبگردیهای خسته و مأیوس
از این تکرار بیهوده دلم تنگه
همیشه یک غم یک درد و یک کابوس
دلم تنگه برادر جان
برادر جان دلم تنگه
دلم خوش نیست غمگینم برادرجان
از این تکرار بیرؤیا و بیلبخند
چه تنهایی غمگینی که غیر از من
همه خوشبخت و عاشق، عاشق و خرسند
به فردا دلخوشم شاید که با فردا
طلوع خوب خوشبختی من باشه
شب رو با رنج تنهایی من سر کن
شاید فردا روز عاشق شدن باشه
دلم تنگه برادرجان
برادرجان دلم تنگه