سفارش تبلیغ
صبا ویژن

عاشقانه های من

نظر
بگذار ، که بر شاخه این صبح دلاویز

بنشینم و از عشق سرودی بسرایم .

آنگاه ، به صد شوق ، چو مرغان سبکبال ،

پر گیرم ازین بام و به سوی تو بیایم


خورشید از آن دور ، از آن قله پر برق

آغوش کند باز ، همه مهر ، همه ناز

سیمرغ طلایی پرو بالی ست که – چون من –

از لانه برون آمده ، دارد سر پرواز


پرواز به آنجا که نشاط است و امیدست

پرواز به آنجا که سرود است و سرورست .

آنجا که ، سراپای تو ، در روشنی صبح

رویای شرابی ست که در جام بلور است .


آنجا که سحر ، گونه گلگون تو در خواب

از بوسه خورشید ، چو برگ گل ناز است ،

آنجا که من از روزن هر اختر شبگرد ،

چشمم به تماشا و تمنای تو باز است !


من نیز چو خورشید ، دلم زنده به عشق است .

راه دل خود را ، نتوانم که نپویم

هر صبح ، در آیینه جادویی خورشید

چون می نگرم ، او همه من ، من همه اویم !


او ، روشنی و گرمی بازار وجود است .

در سینه من نیز ، دلی گرم تر از اوست .

او یک سرآسوده به بالین ننهادست

من نیز به سر می دوم اندر طلب دوست .


ما هردو ، در این صبح طربناک بهاری

از خلوت و خاموشی شب ، پا به فراریم

ما هر دو ، در آغوش پر از مهر طبیعت

با دیده جان ، محو تماشای بهاریم .


ما ، آتش افتاده به نیزار ملالیم ،

ما عاشق نوریم و سروریم و صفاییم ،

بگذار که – سرمست و غزل خوان – من و خورشید :

بالی بگشاییم و به سوی تو بیاییم .