سفارش تبلیغ
صبا ویژن

عاشقانه های من

نظر
یکی با خنده آمد از پس راه
یکی با گریه ای مغموم گم شد
در این آشفته بازار هیاهو
حقیقت تلخ و نامعلوم گم شد

دلم تنگ است
دلم میسوزد از باغی که میسوزد
نه دیداری نه بیداری
نه دستی از سر یاری
مرا آشفته می دارد چنین آشفته بازاری

تمام عمر بستیم و شکستیم
به جز بار پشیمانی نبستیم
جوانی را سفر کردیم تا مرگ
نفهمیدیم به دنبال جه هستیم
عجب آشفته بازاری است دنیا
عجب بیهوده تکراری است دنیا

چه رنجی از محبتها کشیدیم
برهنه پا به تیغستان دویدیم
نگاه آشنا در آن همه چشم
ندیدیم و ندیدیم و ندیدیم
سبکباران ساحلها ندیدند
به دوش خستگان باری است دنیا

مرا در موج حسرتها رها کرد
عجب یار وفاداری است دنیا
عجب آشفته بازاری است دنیا
عجب بیهوده تکراری است دنیا
میان آنچه باید باشد و نیست


نظر

یه ترانه قدیمیو با حال از داریوش که خیلی خاطره ازش دارم هنوز هم که گوش میکنم سردی هوا وبارون اون روز رو حس میکنم و اسمون دلم ابری میشه.

تقدیم به هواداران داریوش و اونایی که دل هاشون سوگ عزای خودشون رو ماتم گرفته:

ای ندیم روز و شبم ای همدم دیرین من
ای نشان عشق و وفا ای مایه تسکین من

عاشق‌تر از عاشق تویی ای
بانی آسایشم
دلداده لایق تویی ای مایه آرامشم


ای
ناجی عشق آفرین تو محرم راز منی
ای آشنا با درد من تو شعر آواز منی

سوز منی
ساز منی عاشق‌تر از عاشق تویی
ای بانی آسایشم

دلداده لایق تویی ای مایه
آرامشم

در حریم اندیشه‌ام پروانه خوش‌بال منی

ای همیشه مقصود من تو کعبه
آمال منی
عاشق‌تر از عاشق تویی ای بانی آسایشم

دل داده لایق تویی ای مایه
آرامشم

در ذهن من تنها تویی والاتر از پندار من

ای تکیه‌گاه هستیم ای
برتر از گفتار من
ای مایه کردار من


عاشق‌تر از عاشق تویی ای بانی
آسایشم
دلداده لایق تویی ای مایه آرامشم


عاشق‌تر از عاشق تویی ای بانی
آسایشم
دلداده لایق تویی ای مایه
آرامشم


نظر
بازهم یک ترانه قدیمیو زیبا:


خورشید خانم آفتاب کن، شبو اسیر خواب کن

مجمر نورو بردار، یخ زمینو اب کن

گلهای باغچه خوابن، ماهی ها پیر و خسته

قناریای عاشق، بال صداشون بسته

فواره های خاکی، تن نمیدن به پرواز

شمع و گل و پروانه، جا نمیشن تو آواز

مرواریدای نورو بپاش تو دامن آب

ما رو ببر به جشنِ گندم و عشق و آفتاب

سوار اسب نور شو زمینو اندازه کن

دستمال آبی بردار، قلبامونو تازه کن

خورشید تن طلایی، زمین برات هلاکه

نگو “طلا که پاکه چه منتش به خاکه”

زمین که عاشق توست، حیفه تو شب بمیره

حیفه سراغتو از، ستاره ها بگیره
نظر
کجای این جنگل شب پنهون میشی خورشیدکم
پشت کدوم سد سکوت . پر میکشی چکاوکم

چرا به من شک میکنی . من که منم برای تو
لبریزم از عشق تو و سرشارم از هوای تو

دست کدوم غزل بدم نبض دل عاشقمو
پشت کدوم بهانه باز پنهون کنم هق هقمو

گریه نمیکنم نرو
اه نمیکشم بشین
حرف نمیرنم بمون
بغز نمیکنم، ببین

سفر نکن خورشیدکم . ترک نکن منو نرو
نبودنت مرگ منه ، راهی این سفر نشو

نذار که عشق منو تو اینجا به اخر برسه
بری تو مرگ من از رفتن تو سر میرسه

گریه نمیکنم نرو
اه نمیکشم بشین
حرف نمیرنم بمون
بغز نمیکنم ببین

نوازشم کن و ببین عشق میریزه از صدام
صدام کن و ببین که باز اونچه میگن ترانه هام

اگر چه من به چشم تو کمم ، قدیمیم ، گمم
اتشفشان عشقم و دریای پر تلاطم ام

گریه نمیکنم نرو
اه نمیکشم بشین
حرف نمیرنم بمون
بغز نمیکنم ببین


نظر

دل رویا گرفته ، چه کابوسی ، مگه نه
نه خورجینی ، نه اسبی ، نه فانوسی نه ، مگه نه
نه گلدسته ، نه محراب ، نه ناقوسی ، مگه نه
بر این تخته شکنجه ، نه طاوسی ، مگه نه
در این خوابه بده بد ، من و تو خوبه خوبیم


من و تو شرق و غربیم ، شمالیم و جنوبیم

چه تصویره غریبی ، همه بی سر ، مگه نه
یکی شده با زمین باله کفتر ، مگه نه
گل قالی سر دار پلاسیده ، مگه نه
سر چل گیس قصه تراشیده ، مگه نه
نترس از این سیاهی
تو شبتابی ، مگه نه
نترس از مرگ دریا
خود آبی ، مگه نه
در این خوابه بده بد ، من و تو خوبه خوبیم


من و تو شرق و غربیم ، شمالیم و جنوبیم

هنوز دست تو تنها خود سازه ، مگه نه
با تو جمعه ی دلگیر چه دل بازه ، مگه نه
صدای تو بی پایان سر آغازه ، مگه نه
خواب این شرم شرقی چقدر نازه ، مگه نه

نترس از این سیاهی
تو شبتابی ، مگه نه
نترس از مرگ دریا
خود آبی ، مگه نه
در این خوابه بده بد ، من و تو خوبه خوبیم


من و تو شرق و غربیم ، شمالیم و جنوبیم
در این خوابه بده بد ، من و تو خوبه خوبیم

 


نظر

اگه بعضی وقتا یه شعر تکراری یا قدیمی میزارم به من خورده نگیرید اخه ترانه های داریوش با دلم خیلی بازی میکنه


معجزه خاموش

طعم خیس اندوه و اتفاق افتاده
یه آه خداحافظ ، یه فاجعه ی ساده
خالی شدم از رویا ، حسی من و از من برد
یه سایه شبیه من پشت پنجره پژمرد

ای معجزه ی خاموش ، یه حادثه روشن شو


یه لحظه ، فقط یه آه ، هم جنس شکفتن شو
از روزن این کنج خاکستری پرپر
مشغول تماشای ویرون شدن من شو

برگرد (برگرد) به برگشتن ، از فاصله دورم کن
یه خاطره با من باش ، یه گریه غرورم کن
از گرگر بی رحمه این تجربه ی من سوز
پرواز رهایی باش به ضیافته دیروز
به کوچه که پیوستی ، شهر از تو لبالب شد
لحظه آخر لحظه ، شب عاقبت شب شد
آغوش جهان رو به دلشوره شتابان بود
راهی شدنت حرفه نقطه چینه پایان بود

ای معجزه ی خاموش ، یه حادثه روشن شو


یه لحظه ، فقط یه آه ، هم جنس شکفتن شو
از روزن این کنج خاکستریه پرپر
مشغول تماشای ویرون شدن من شو


نظر
هم درد

با تو ای همدرد ، ای عشق
با تو درمان یافت این دل
خانه ات جاوید آباد
از تو سامان یافت این دل
ای سراپا عاطفه ، جز یاریت یاری ندارم
ای کلامت شعر بوسه ، بی تو غم خواری ندارم
آسمان خانه ات
یه کهکشان رنگین کمان است
و آن نگاهت
روشنی چون نو عروس آسمان است

زندگانیت ترانه ، گریه هایت عاشقانه
واژه هایت ساده گویی ، گفتگوی کودکانه
دیدگانت بامدادان ، اشکهایت چشمه ساران
چهره ات رنگ سپیده ، گونه هایت لاله زاران
گیسوانت آبشاران ، زلف جنگل زیر باران
پیکرت آمیزه ای از عطر پاکه گلعذاران

با تو ای همدرد ، ای عشق
با تو باران در بهاران
مثله یک قطره تو دریا
گم شدن در جمع یاران
با تو ای همزاد ، همدل
با تو ام بی باده مستم
سر نپیچم هرگز از آن عهد و پیمانی که بستم
ای سرا پا بی نیازی
در کنارت بی نیازم
با تو رودم ، با تو ابرم
هم نشیبم ، هم فرازم

آب و خاک و باد و آتش
خانه در تو ، جمله در تو
مهر و کین و خشم و بخشش
جمع در تو ، سر به سر تو


آفتاب و آسمانی ، بی نهایت بی کرانی
دشمنه سردی و ظلمت ، روشنی بخشه جهانی
آفتاب و آسمانی ، بی نهایت بی کرانی
دشمنه سردی و ظلمت ، روشنی بخشه جهانی


نظر

اینم ترانه قیصر تقدیم به طرفداران بهروز وثوقی با هنرمندی سلطان داریوش اقبالی:

قیصر

این روزا گوزن رو سر نمی برن

میشکنن شاخشو میفرستن تو باغ

این روزا طاقو نمیریزن سرش

سر گله شونو میکوبن به طاق

این روزا آخر نمایشا بد شده

همه نقش همو بازی می کنند

اونایی که چشمشون به قدرته

هم پیاله هاشو راضی می کنند

نمی دونم اگه برگردیم عقب

دل طوقی واسه کی پر میزنه

اگه فرمونا یه شب دوره کنن

چند تا چاقو پشت قیصر می زنه

نمی دونم اگه برگردیم عقب

داش آکل به عشق کی سر می کنه

اگه رستمو ببینه روی خاک

پشتشو بازم به خنجر می کنه

پای روضه ی خودت گریه نکن

وقتی گریه ننگ مردونگیه

دوره ای که عاقلاش زنجیرین

سوته دل شدن یه دیوونگیه

این روزا دوره ی غیرت کشیه

کی می دونه قیصر این روزا کجاست

بکشی و نکشی می کشنت

این جا بازارچه ی آب منگلیاست