سفارش تبلیغ
صبا ویژن

عاشقانه های من

نظر
صدای نی در کوچه بن بست های سردشهر پیچیده
صدای گریه های مرد عاشق
صدای ناله های مرد تنها
پنجره را باز میکنم
صدای هق هقش بگوش می رسد
که با گریه، دل تنگی هایش را فریاد می زند
سوز نی اش ، نای خنده اش را از لب برده
چهره اش مضطرب و پریشان
با همان لباس درویشی
در مسیر های دلهره دوره گردی میکند
چشمم را به اسمان می دوزم
آسمان کبود...
باران شروع به باریدن میکند
بادهای پاییزی وزیدن می گیرد و  بازهم..........
ضیافت گریه های رفتن با هنر نمایی برگ های خزان
اغاز میشود........
همه مردم شهر به خانه های میروند
و........
و شهر غرق در سیاهی و سکوت!
به کوچه میروم
پیش دوره گرد
هر دو بهم خیره می شویم........
دست بی مهر باد و دست نوازش گر باران
هر دوی ما را خیس و خسته و ملول می سازد
نا خاسته هر دو شعری را زمزمه می کنیم:
یاور همیشه مومن تو  برو سفر سلامت
غم من نخور که دوری برای من شده عادت
اما بیاد می آورم :
که من!
 چه مومنانه در ،
درگه عشق ایه های مهر را،
 با قلب شکسته مرور می کردم و  او........
هرگز یاد من نبود......
اشک درون چشمان حلقه زده بود که
درویش دو مرتبه لب به مرثیه باز کرد:
اونکه رفته دیگه هیچوقت نمیاد
تا قیامت دل من گریه میخاد..........
با او هم ناله می شوم و این بار میگویم:
من که باور ندارم اون همه خاطره مرد
            عاشق اسموناپشت یک پنجره مرد
اسمون سنگی شده دلها انگار خابیدن
            انگار عشقو تو چشام نمی بینن، ندیدن
ناگهان اسمان غرشی میکند
 و من
به حالت عادی خویش باز میگردم
می شنوم که تمام شهر  فریاد می زنند:

عشق اولین تو بودی با تو من عشقو شناختم

ای تو عشق آخرینم رفتی و درد و شناختم

با تو من عشقو شناختم با تو من زندگی ساختم

از کسی گلایه ای نیست اگه باختم به تو باختم

هر کسی پس از تو آمد خلوت منو به هم زد

سرنوشت من نبوده سر نوشتی که رقم زد

با تو عشق آمد و گم شد هر چه بود زیر و زبر شد

لحظه هام خالی و خسته زندگی بیهوده تر شد.........


نظر


باز هم دفترم رنگ تو شد
چون شب سرد و سیاه
            همرنگ تو شد
باز کام قلمم طعم تو شد
    طعم یک قهوه تلخ
            هم طعم تو شد

نظر



باز هم پاییز در راه است...
سرما فرا می رسد
باز کوچه باغ دلم لبریز از برگ زرد می شودو باز هم پرسه های من
بی مهر و
        سرد سرد است....


نظر


دیگر برای زندگی هم جا نیست
حتی در دلها هم یاد ما نیست
من و تو!
    دگر وصلی بین ما نیست
در پرسه های من؛
        همگامی جز
                خدا
                    نیست!


نظر


یادش بخیر ....
انگار همین دیروز بود
که زیر بام اسمان
خیره به ستارگان
سیاهی شب را شماره می کردم
ناگهان چشمم به ماه افتاد
ماه را نگریستم
در نبودنت
        گریستم و گریستم
چاره ای جز مرگ نبود
زانوی غم بغل گرفتم
ناگهان دستان گرمی را
روی شانه هایم حس کردم
            لبخندی به من زد
                        و.....
                             به ماه عروج کردم


نظر
تنهایی:
اولین واژه ای که از تو در من متولد شد!
وقتی امدی؛
        با تو بودن را اموختم
و
وقتی رفتی تنهایی تنها چاره ام شدو من
اولین غزل بی مهری را اموختم و
سرودم
بازهم تنهایی.........


نظر


تمام کوچه ها دفترم شده
کوچه؛
    دفتر شعر من!
            تمام خاطرم شده
وقتی دل تنگ نبودنت می شوم
دوباره
    کوچه ها را مرور میکنم........


نظر


بازهم ماهی دلم از تنگی دریا بیزار است
بیزار از وسعت دریا که به وسعت دل تنگی هاست

بازهم :
    "داغ تو دارد این دلم جای دگر نمی شود"
هوای تو را درسر دارم
    هوای حوض مهربانیت
حوضی که حتی دریای عشق هم از ان سر چشمه می گیرد
بازهم :
    بیقرار است........


نظر

یاد

سلام به همه دوستان

یکی از رفقا یه کامنت گذاشته بود و پرسیده بود که چرا وبرای کی(چه کسی) همیشه تاپیک های غمگین می نویسم؟
در جوابش باید بگم فقط برای خودم وگلایه از دل خودم می نویسم
من پارسال یه مشکلی برام پیش اومد شبیه مشکل "سعید تو فیلم فاصله ها" که خوشبختانه به موقع فهمیدم و پا پس کشیدم
الانم هم فقط از سادگی های دلم می نویسم و همیشه می گم:
دل من دیگه خطا نکن
                       باغریبه ها وفا نکن
زندگی رو باختی دل من
                مردمو شناختی دل من

اگه بازهم سوالی بود در خدمتم

یاد


نظر
به نام سبب ساز قصه ها
حکیم درد جدایی ها

بازهم نگاهم کن!
        باز هم عاشقانه مرحم شو!

هیچگاه خیال نمی کردم که پس از گذر از پاییز جدایی،سرمای زمستان تنهایی این چنین شاخ و برگهایم را درهم بشکند...
حتی تجسم هم نمی کردم که در سوگ نبودنت ، حزن و اندوه مامت خویش این گونه ازارم دهد
تصور هم نمی کردم که این قصه یک انتهای بی پایان باشد،انتهایی به ابتدای خطاهای خیوش.

نمی دانی!اری تو با ان قلب سنگت نمی دانی که چقدر دل تنگم!
هیچ گاه برای هیچ کس غرورم را زیر پای نگذاشتم اما برای جبران اشتباهات خویش و بدست اوردن دوباره ی تو کوه وجود خویش را هزاران بار درهم شکستم....
اکنون محتاج جرعه ای از ان شراب ناب باهم بودن و پیمانه ی هم کلام بودنم
فقط یکبار
        یکبارو یک لحظه شاید ارامم سازد
حتی اگر توهمان معشوق سابق نباشی .

وقتی که   در کنار هم بودیم هرگز ترا حس نمی کردم اما اکنون که نیستی وسال گرد طلوع اشنایی ماه فرا رسیده ان چنان بغض الود و غمگینم که شاید تصورش هم برایت محال باشد

با تو هستم ای مسافر
        ای به جاده تن سپرده
                    ای که دل تنگی و غربت
                                    منو از یاد تو برده...

یاد ان شبها بخیر......
به گذشته بر می گردم
        به سراغ خاطراتم
                تازه می شود دوباره
                        از تو داغ خاطراتم

آری به تو باز میگردم
            هنوز هم با خاطرات

هر چند می دانم تو دیگر با من و ان روز و روزگار انقدر غریبه شدی که هیچ کدام از حرفهایم برایت معنا و مفهومی ندارد و این اعترافات پر از اندوه من مسبب شا دشدن توست اما می نویسم فقط برای خویش.

حیف روز ای رفته که بخاطرش خطرکنم
حیف روزای مونده که قرار بی تو سرکنم
                خدا      کنه   تموم   بشه   قصه   تلخ   رفتنت
                بیای وازیادم بره روزایی که شکستمت
                            تو سهم من نبودی و  به  قصه ها  سپردمت
                            ولی به عشقمون قسم که تا خدا می بردمت


در اخر هم یادی از یک یادگاری را به خیر میکنم:
یارم بدون ای از همه سوا
ای تو واسه دردام یه دوا
یارم بدون یارم بدون................

نوشتم برای انکه هرگز نمی خواند
اگر هم بخواند هر گز نمی داند
نمی خواندونمی داند
نمی فهمد ....

باغ پاییزیه من
    باغ دل واپسیه
خوندنم ترانه نیست
        هق هق بی کسیه
                        
                                                          هرجا هستی خوب و خوش باش تاابد بغض صدامی!