سفارش تبلیغ
صبا ویژن

عاشقانه های من

ای رستخیز ناگهان وی رحمت بی‌منتها       ای آتشی افروخته در بیشه اندیشه‌ها
امروز خندان آمدی مفتاح زندان آمدی       بر مستمندان آمدی چون بخشش و فضل خدا
خورشید را حاجب تویی اومید را واجب تویی       مطلب تویی طالب تویی هم منتها هم مبتدا
در سینه‌ها برخاسته اندیشه را آراسته       هم خویش حاجت خواسته هم خویشتن کرده روا
ای روح بخش بی‌بدل وی لذت علم و عمل       باقی بهانه‌ست و دغل کاین علت آمد وان دوا
ما زان دغل کژبین شده با بی‌گنه در کین شده       گه مست حورالعین شده گه مست نان و شوربا
این سکر بین هل عقل را وین نقل بین هل نقل را       کز بهر نان و بقل را چندین نشاید ماجرا
تدبیر صدرنگ افکنی بر روم و بر زنگ افکنی       و اندر میان جنگ افکنی فی اصطناع لا یری
می‌مال پنهان گوش جان می‌نه بهانه بر کسان       جان رب خلصنی زنان والله که لاغست ای کیا
خامش که بس مستعجلم رفتم سوی پای علم       کاغذ بنه بشکن قلم ساقی درآمد الصلا
 

بی همگان به سر شود بی‌تو به سر نمی‌شود       داغ تو دارد این دلم جای دگر نمی‌شود
دیده عقل مست تو چرخه چرخ پست تو       گوش طرب به دست تو بی‌تو به سر نمی‌شود
جان ز تو جوش می‌کند دل ز تو نوش می‌کند       عقل خروش می‌کند بی‌تو به سر نمی‌شود
خمر من و خمار من باغ من و بهار من       خواب من و قرار من بی‌تو به سر نمی‌شود
جاه و جلال من تویی ملکت و مال من تویی       آب زلال من تویی بی‌تو به سر نمی‌شود
گاه سوی وفا روی گاه سوی جفا روی       آن منی کجا روی بی‌تو به سر نمی‌شود
دل بنهند برکنی توبه کنند بشکنی       این همه خود تو می‌کنی بی‌تو به سر نمی‌شود
بی تو اگر به سر شدی زیر جهان زبر شدی       باغ ارم سقر شدی بی‌تو به سر نمی‌شود
گر تو سری قدم شوم ور تو کفی علم شوم       ور بروی عدم شوم بی‌تو به سر نمی‌شود
خواب مرا ببسته‌ای نقش مرا بشسته‌ای       وز همه‌ام گسسته‌ای بی‌تو به سر نمی‌شود
گر تو نباشی یار من گشت خراب کار من       مونس و غمگسار من بی‌تو به سر نمی‌شود
بی تو نه زندگی خوشم بی‌تو نه مردگی خوشم       سر ز غم تو چون کشم بی‌تو به سر نمی‌شود
هر چه بگویم ای سند نیست جدا ز نیک و بد       هم تو بگو به لطف خود بی‌تو به سر نمی‌شود