سفارش تبلیغ
صبا ویژن

عاشقانه های من

دره خاموش
سکوت ، بند گسسته است.
کنار دره ، درخت شکوه پیکر بیدی.
در آسمان شفق رنگ
عبور ابر سپیدی.

نسیم در رگ هر برگ می‌دود خاموش.
نشسته در پس هر صخره وحشتی به کمین
کشیده از پس یک سنگ سوسماری سر.
ز خوف دره ی خاموش.
نهفته جنبش پیکر.
به راه می ‌نگرد سرد ، خشک ، تلخ ، غمین.

چو مار روی تن کوه می‌خزد راهی،
به راه ‌، رهگذری.
خیال دره و تنهایی
دوانده در رگ او ترس.

کشیده چشم به هر گوشه نقش چشمه ی وهم:
ز هر شکاف تن کوه
خزیده بیرون ماری.
به خشم از پس هر سنگ
کشیده خنجر خاری.

غروب پر زده از کوه .
به چشم گم شده تصویر راه و رهگذار.
غمی بزرگ ، پر از وهم
به صخره سار نشسته است.
درون دره ی تاریک
سکوت، بند گسسته است.


سرود زهر

می‌مکم پستان شب را
وز پی رنگی به افسون تن نیالوده
چشم پر خاکسترش را با نگاه خویش می‌کاوم.

از پی نابودی‌ام دیری است
زهر می‌ریزد به رگ‌ های خود این جادوی بی آزرم
تا کند آلوده با آن شیر
پس برای آن که رد فکر او را گم کند فکرم ،
می‌کند رفتار با من نرم.
لیک چه غافل !
نقشه ‌های او چه بی حاصل !
نبض من هر لحظه می‌خندد به پندارش.
او نمی‌داند که روییده است
هستی پر بار من در منجلاب زهر
و نمی‌داند که من در هر زهر می‌شویم
پیکر هر گریه ، هر خنده ،
در نم زهر است کرم فکر من زنده،
در زمین زهر می‌روید گیاه تلخ شعر من.


غمی غمناک

شب سردی است ومن افسرده

راه دوری است و پایی خسته

تیرگی هست و چراغی مرده

می کنم ،تنها از جاده عبور

دور ماندند زمن آدمها

سایه ای از سر دیوار گذشت

غمی افزود مرا بر غمها

فکر تاریکی و این ویرانی

بی خبر آمد  تا بادل من

قصه ها  ساز کند پنهانی

نیست رنگی که بگوید بامن

اندکی صبر سحر نزدیک است

هر دم این بانگ بر آرم از دل

وای این شب چقد تاریک است


خنده ای کو که به دل انگیزم

قطره ای کو که به دریا ریزم

صخره ای کو که بدان ؟آویزم

مثل این است که شب نمناک است

دیگران را هم غم هست به دل

غم من لیک غمی غمناک است !؟